«نشد»
جام دل پُر شد ولی شهدی به کام من نشد
باده نوشیدم ولی مستی مرام من نشد
مرغ دل پَر زد سحر در کوی دلبر لانه کرد
مرغ دلبر ساکن این کوی و بام من نشد
ساغر دلبر پُر از مِی گشته از این اشک چشم
قطره ی اشکی ز دلبر سهم جام من نشد
شهره گشتم در میان عالم دیوانه ها
من شدم مجنون چرا لیلا به نام من نشد؟
در میان آتش عشقی فروزان سوختم
اشک چشم شمع سوزان دید و خام من نشد
سِحر و جادو در غزل بردم به کار خویشتن
عاشق این سِحر و جادو در کلام من نشد
قاصدک را گفتمش گو دلبرم می خواهمت
من نمی دانم چرا خام پیام من نشد
سوختم تا محفلش روشن شود در شام تار
شمع سوزان از برای تار شام من نشد
از برای صید او صیاد بی رحمی شدم
مرغ مینایش اسیر تور و دام من نشد
چرخه می چرخد به پایان می رسد عمر گران
«مخلص صادق» چرا دوران به کام من نشد؟
چهارشنبه99/6/26
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 20 فروردین 1403 08:50
درود بزرگوار ا
محمدهادی صادقی 21 فروردین 1403 01:08
درود عزیز
محمود فتحی 21 فروردین 1403 13:37
سلام درود بزرگوار
مسرعی کوتاه تقدیم حضور شما
جام دل پرشد ولی همراز دل پیدانشد
لیک هرشوریده دل شیدا نشد