پرنده پر کشیده از
کرانِ بیکران آرزو
دلم به سینه در قفس
به پشت میله ها اسیر
در این قفس به میله ها گرفته ام دو دست خویش
نگاه می کنم ز دور
طلوع هر ستاره را
هوای سینه پر ز دود
غبار غم گرفته دل
به شب در این سکوت و غم
به گوشه ای نشسته ام
در این حصار تنگ و تار
به گوش می رسد مرا صدای مرغ کهکشان
نگاه می کنم ز دور،
چراغ شب ز سایه ها
چه نقش ها می کشد مرا
هزار سایه روشن است به روی چینه های دل
نگاه کن مرا که من نگاه می کنم تو را
ز آسمان بیکران
به کنج تنگ سینه ام
شراره ای فکن که باز
به خواب می برد مرا ز نازکی، خیال تو
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 11 خرداد 1402 12:26
لطیف و دلنشین
قاسم لبیکی 12 خرداد 1402 20:58
درود
سروده زیبایی بود
بسیار روان و وزین
...
چه نقش ها کشد مرا
...
سپاس