چو گذر کند زمان را عمر ما به تیغ بگیرد
وای بروزی که تباهی نامه در دست بگیرد
ز تو من دعا کنم یار چو هدایتی شوی باز
نکند که بد کنی تا سر ما به زیر سرآغاز
یک کلامیست پر ز معنا ریشه ای عمیق دارد
ز کتابی اندرونش چه علوم درد دارد
هر به حرفی از کلامش دانش آن علم ، غریب است
که بسا که خاک به آن شد میوه در خاک کفیل است
ارزش سخن ز آغاز چه کتاب هایی به خاک است
گرده از رویش بگردان که تو را بس کامیاب است
عالی بشود که خلق بدانند علم در دست نباشد
که زمان به اندکی شد چو توان به یار نباشد
علمی که بدان عمر کسان رو به کمی شد
این دانش بسیار تو را وهمی عمیق شد
هر حافظه ای را بتوانی کم بدارش
آن کمی را به توهم نسپارش
چو رود دست ، که بدان درون زیاد است
این ذهن تو گر حافظه آن مستی به بار است
از مستی آن ذهن که عقوبت که خرابیست
این جسم تو آن جسم درون خاک که فانیست
ز پس هر عملی فکر بخر،خِرد بکار یار
که ز آخر نبری هیچ ، چو پستی از بار
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 15 مهر 1402 16:26
درود بر شما
سیاوش دریابار 16 مهر 1402 05:29
مگر دریا به ساحل گفت که قصد شوکران دارم
سلام
افتخاری دیگر فراهم شد
که مهمان یکی دیگر از اشعار شما باشم
زیبا سروده اید
قلم زیبنده تان همیشه
پر فروغ باشد
سروش اسکندری 16 مهر 1402 13:40
درود بر شما ... جناب نظری ادیب
سروده ای زیبا از شما خواندم
رستگار بمانید