گریزان وهراسانی،چرا اینگونه حیرانی؟
هدف را در چه میبینی؟ که این گونه شتابانی
بیا لختی تٱمل کن! به رفتارت تعقٓل کن!
نمی خواهی فرودآیی از این مرکب که تازانی؟
نیاکان را نگاهی کن! جهان را در نوردیدند
چه حاصل بود آنان را به جز مشتی پشیمانی؟
عجولان با طمع ورزی ز خوانِ داده بگذشتند
قناعت چون ز کف دادی، تو از خیل حریصانی
گر آرامش رفیقت نیست چه سود از گنجِ روی گنج شود روزی نصیبِ غیر، تو هم چون یک نگهبانی
بیا با خود رفاقت کن ،به داده شکرِخالق کن
پناهت چتر حق باشد، چه غم از سیل و طوفانی؟
نشاید حال تو گردد به حالی احسن اما گر
ولع در نفس سرکش با ورع همراه گردانی
شنیدی لاتَخَف را ، پس دل و جانت بدو بسپار
چو دلدادی به تقدیرش، به لا تَحزَن، تو شایانی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 19 دی 1402 13:17
.مانا باشید و شاعر
حشمتالله محمدی 21 دی 1402 15:08
ممنون و سپاسگزارم جناب عاجلو
سامان نظری 20 دی 1402 12:44
سلام بزرگوار بسیار عالی مانا باشید
حشمتالله محمدی 21 دی 1402 15:09
محبت فرمودید جناب نظری نازنین ،سپاسگزارم
محمود فتحی 22 دی 1402 13:14
ساام جناب محمدی گرامی عالی بود
حشمتالله محمدی 22 دی 1402 15:24
سلام و عرض ادب ،سپاسگزارم جناب آقای فتحی بزرگوار ،لطف فرمودید
افسانه ضیایی جویباری 22 دی 1402 13:32
ماشالله برقلم زیبایتان جناب محمدی گرانقدر
حشمتالله محمدی 22 دی 1402 15:26
سلام و درود برشما خواهر ارجمندم خانم ضیایی، سپاسگزار لطف و محبت شما هستم