تا سنگ آسیاب تنت درتنم نشست
ذرات آرد در دهن خرمنم نشست
چشمان هیز وشاخه ی تیز تمشک ها
درسمت وسوی دگمه ی پیراهنم نشست
کندوی باز و دسته زنبورهای مست
بر بوته های وحشی آویشنم نشست
نام تو را یواش به ذهنم می آورند
گل های مخملی که تن دامنم نشست
ازشاخه پر زدند هزاران پرنده.. تا
دستت به سمتم آمد وبه چیدنم نشست
دشتی میان خاطره ی خوشه سبز شد
یک دشت در خاطر گاوآهنم نشست...
انسیه فتح تبار
پاییز ۱۴٠۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 21 آبان 1402 11:58
درود بر شما
انسیه فتح تبار 21 آبان 1402 12:55
ازلطف شما ممنونم
سیاوش دریابار 22 آبان 1402 08:38
.....آغاز شدم......
سپر شدم براش
برایم سنگ شد
عصا شدم براش
برایم لنگ شد
دوا شدم براش
برایم درد شد
فرهیخته ،ادیب و شاعر گرانقدر
با سلام
امروز مهمان دفتر شما شما بودم
بسیار زیبا و جاودانه بود
قلم سبزتان را می ستایم
مانا عمر گرانسنگتان
به امید موفقیت
انسیه فتح تبار 22 آبان 1402 10:25
درود برشما
مهرتان مانا بزرگوار