درشعر گاهی شانه از تن می زند بیرون
بغض صدای خنده ی من می زند بیرون
مثل زنی درهارمونی مدام ازخود
با چشم ولب، پا، کفش، دامن، می زند بیرون
مثل کسی که درعبور ازخود عوض می شد
درشکل شخصی نا معین می زند بیرون
دربین خنده گریه می خواهد، نمی داند
ازچشم هایم ردّ ناخن می زند بیرون
مثل پرنده درقفس درخواب وبیداری
هرلحظه این فکر پریدن می زند بیرون
چیزی گلوی شعر را پر کرده بود؟ شاید
ته مانده ی بغضی ست که حتماً می زند بیرون..
انسیه فتح تبار
پاییز ۱۴٠۲
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 27 آبان 1402 12:55
درود بر شما
انسیه فتح تبار 27 آبان 1402 13:01
مانا باشید
سیاوش دریابار 03 آذر 1402 05:13
سرکار خانم فتح تبار
فرهیخته گرانقدر
با سلام
شعرتان زیباست
قلمتان جاودان
مانا باشید
انسیه فتح تبار 05 آذر 1402 13:53
درود برشما بزرگوارید