تو چو من را ز در خانه برون اندازی
من خودم را ز در پنجره تو اندازم
تو چو گر بار غمی در دل من اندازی
من خودم را ز غم عشق در ان اندازم
تو اگر عشق مرا از دل خود دور کنی
من خودم را ز غفای تو زمین اندازم
تو اگر عشق مرا خانه ویران بینی
من دلم را ز در خانه برون اندازم
تو چرا رو به دل عاشق من را ندهی؟
تا که خود را ز برای تو زمین اندازم
تو شود راه دلت را به دلم باز کنی؟
تا که اسب عشق را تازان در ان اندازم
من دگر از همه ی قافیه ها خسته شدم
کی شود که من خودم را به رهتاندازمم
عارفه رحیمی ۱۴۰۲/۹/۱4
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 17 آذر 1402 10:22
درود و سلام موفق و مانا باشید
عارفه رحیمی جعفری 17 آذر 1402 11:28
درود. سلامت باشید
سیاوش دریابار 18 آذر 1402 13:12
گفتند بگویم و نگفتیم به کسی
زین عمر که مانده از آن نفسی
این بلبل نالان که همه عمر غزل
میگفت و نشد غزل خوان کسی
@@@@@@@
یک درخت میتواند شروع یک جنگل باشدیک شمع می تواند پایان تاریکی باشدیک واژه میتواند بیانگر یک هدف باشدامروز می تواند ان “یک” باشد صبح روز شنبه آغاز گر یک روز و هفته خوب برای شما و خانواده محترم باشد
الهی امین
عارفه رحیمی جعفری 18 آذر 1402 13:25
ممنون از دعای پر خیرتون
محمود فتحی 18 آذر 1402 13:19
زیبا وپرشور باشکوه بود مواید باشید
عارفه رحیمی جعفری 18 آذر 1402 13:26
سلامت باشید بزگوار