از ره نرسیده غم راهی شدن آمد
حیرانم از این غم که گه آمدن آمد
نادیده رخش اندُه رخ دیدن آخر
پیشش ننشسته غم برخاستن آمد
پنداشتم آهنگ سفر کرد به هر خیز
بس لرزه کزین فکر خطا بر بدن آمد
می گفت کلامی و ندانم که چه می گفت
تنها به من آهنگ خوش آن سخن آمد
از جادوی چشمش نبدی هیچ گریزم
با هر نگهی تیر ز مژگان به تن آمد
آن خنده مستانه که دیدم به لب او
دیدم چه بر آرامش و ایمان من آمد
از خنده و جادو و نگاه و سخن و ناز
بس تیر جفا بر من از آن سیم تن آمد
هم صحبتی اش گر چه مرا همچو عسل بود
چون زهر مرا وحشت ختم سخن آمد
بگذشت چو باد آخر و از مزه وصلش
چیزی نچشیده گه راهی شدن آمد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 07 دی 1402 16:41
درود بر شما
محمود فتحی 09 دی 1402 09:04
سلام دوست عزیز انشااله روزی غم پایان پذیرد صبو رباش
پایان شب سیه سفید است درود برشما