سرحدجنون
فریاداز آن غمزۀ ابروی کمانت
چشمان سیاه و لبِ گلبوسه پرانت
گیسوی پریشان تو هوش ازسرمن بُرد
دیوانه یک بوسه ام از کنج لبانت
چون سایه به تعقیبم اگر دست خودم نیست
مخمور گُنه می کندم عطر دهانت
با من به اشاره سُخن از عشق به پرداز
سرحّد جنون می بردم رقص زبانت
گلهای بهاری همه افتاده زِ رونق
ایام به شال اش زده باغمزه نشانت
ز نبورعسل میخورد افسوس ، ندارد
در مخزن شیرینی اش از شهدبیانت
توجان مَنی هستی من پیش کِش ات باد
محراب غزل کرده مرا مهرِگرانت
جان قابل تقدیم شدن را که ندارد
ای کاش بفهمی همه جانم شده جانت
هرچند جداییم و اما به حقیقت
من دل به گرو دادم و تو دل به امانت
پیرنظر (سلیم)
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 26 آذر 1400 23:37
.مانا باشید و شاعر
امیر وحدتی 27 آذر 1400 10:25
درود بیکران استاد پیر نظر. زیبا و شیوا سروده اید.
لذت بردم. پایدار باشید و
همواره بریزد شکر از شهد زبانت
عاشق شده ام بر غزل دُرّ گرانت
همواره با افتخار بسرایید استاد.
????????????????????????????
امیر عاجلو 27 آذر 1400 22:51
.مانا باشید و شاعر
محسن جوزچی 28 آذر 1400 12:34
درود بر شما
شعرتان بسیار زیباست
جسارت مرا ببخشید
( با من به اشاره سخن از عشق بپرداز
سر حد جنون میبردم چشم نگاهت )
در معناتر میباشد
حسن مصطفایی دهنوی 29 آذر 1400 07:02
درودها بر شما استاد
بسیار زیبا و دلنشین سروده اید
قلمتان نویسا، موفق باشید