یلدا ؛ به سلمانی برو زلفت بپا پیچیده است
رنگینی تاریخ رااز سفره ها برچیده است
لطفی ندارد فصل زرداز آسمان دل برو
قبل از شکفتن غنچه هادر کالبد خشکیده است
دارا سرش گرم شراب انگیزه اش نان و کباب
سارا به امید سحر خون در رگش ماسیده است
کوچید اصل کاروان گهواره خیس و بچه نیست
حال دل جامانده را ؛ آیا کسی پرسیده است
برفی نبارید آسمان آذین ببندد شهر را
شاید هم از بی دقتی جایی دگر باریده است
افتاد از چشم خدا آرام چون اشکی رها
خلقی بدامان ریا ؛ کز اصل خود کوچیده است
آینده روشن نیست چون اندیشه ای مطلوب نیست
تا فرد فرد جامعه بر نان شب چسبیده است
شیری که دردشت است امیر افتد بدام آید اسیر
یعنی که بوی طعمه را ؛ دیوانه ؛ بد فهمیده است .؟
یارب بیامرز آن کسانیدکز مدار عشق تو
برحفظ ناموس و وطن جانانه جان بخشیده است
پیرنظر(سلیم) /۱۴۰۰
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 30 آذر 1400 23:54
درود بر شما
محسن جوزچی 01 دی 1400 22:48
درود بر شما
پاینده و کامیاب باشید