شورقلم هم شده محدود
دامان تو ماوای دل عاشق من بود
با رفتنت از خانه دل غصه ام افزود
من کیش تو بودم که نسنجیده گذشتی
از من که شوم مات تو در ورطه نابود
باهر که نشستم که نشان از تو بگیرم
شد مخبر اسرار ؛ گره از تله نگشود
سوگند به سرمنشاء هستی که بود عشق
من عابد محراب عبادت و تو معبود
دریا زده ام که به کف آرم گهرم را
افسوس چه تدبیراز این آب گل آلود
بعد از تو و من ، این دل سر چشمه احساس
محرم شده با درد که درهم شکند زود
هر آه که از دل برود سوخته جانم
باورکن از آن واقعه جانم همه فرسود
خشکید غزل قافیه هم مدعی ام شد
طبعم زده بیراه تراوش شده مسدود
مانند کویری که گشاید بغلش را
تا قطره ی آبی به رخش نذر کند رود
کی میشود ای صبح غزلساز ؛ بیائی
گل روید از آن آتش بد هیبت نمرود
بی جام تو مستی نکند طبع "سلیما"
از دوری تو شور قلم هم شده محدود
پیرنظر "سلیم "
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
علیرضا خسروی 21 اردیبهشت 1395 00:08
احسنت بزرگوار
حسن کریمی 23 اردیبهشت 1395 17:44
سروده نغز ودلنشینیست جناب پیر نظر پاینده باشید