گندم احساس
دلم خوش بود برگردی به خانه
که باز آید سرم شوق ترانه
بروید گندم احساسمان باز
زند از رد پاهایت جوانه
زهم گل بشنویم و گل بگوئیم
بوجد آید به ما خندد زمانه
شود آئینه ی من چشمهایت
ببینم عشقمان را جاودانه
تو رفتی من هنوز امیدوارم
ترا در ماه می جویم شبانه
همین امشب ترا پرسیدم از شمع
خودش را سوخت ، آموزد بهانه ؟
نشستم تا سحر بیدار ، شاید
شمیمت را ببویم نو برانه
بیادت ابن غزل را هدیه کردم
شفایق پیش چشمم زد جوانه
سراغت را گرفتم از " سلیمی" ؟
صبوری هدیه ام کرد عارفانه
پبرنظر "سلیم
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 3
حسن کریمی 31 اردیبهشت 1395 10:26
جناب پیر نظر غزلی ناب وزلال از شما خواندم ولذت بردم پاینده باشید
منیره السادات حمیدی نژاد 01 خرداد 1395 08:58
علیرضا خسروی 04 خرداد 1395 00:53
درودها