نشناختم
روزگار ای فصل نو آغازی ام
من سرا پا خسته از این بازی ام
لطف کن دست از سرم بردار؛ و
کمتر عنوان کن پریشان سازیام
هی نگو هستی پلنک تیزچنگ
گرچه آهویم ولی همبازی ام
من همان سازم که در دستان توست
می نوازی نت به نت سربازی ام
هر چه ره کج میکنم دنبالمی
می زنی طعنه به خوش آوازی ام
گه کفن می دوزی عنوان میکنی
سر نگون در گور می اندازی ام
گاه خوشحالی ز غمگین بودنم
گاه می بالی به این طنازی ام
من ترا نشنا ختم ای روزگار
در کدامین قصه می پردازی ام
بگذر از تحقیر چون منها سلیم
من زمینی نیستم ؛ می بازی ام
**
پیرنظر " سلیم "
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 3
مهناز نصیرپور 06 مهر 1395 11:28
هی نگو هستم پلنگ تیز چنگ
گرچه آهویم ولی همبازی ام
استاد پیرنظر عالی بود
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 06 مهر 1395 20:06
درود برشما بزرگوار
سیده مریم جعفری 06 مهر 1395 22:00
بسیار زیبا
من تو را نشناختم ای روزگار
در کدامین قصه می پردازی ام .....