یک بام وصدهوا
سیر از همه زمینم از نامها نشانها
تن خورده زخم کاری از چشمها زبانها
وابستگی نداردم به داده های دنیا
ای کاش خواندم او آنسوی بیکرانها
یک بام و صد هوا هست این حصر خوش قواره
باران فقر بارد بر بام ناتوانها
عُمریست تا سحر من با تار شب عجینم
در خویش اسیر و فارغ ازسودها زیانها
پهلو گرفته ناوی ، با وسعت زمینی
در بندری بنام تبعـیض ها ، فلانها
گویا که ناخدایش در خواب خیس مانده است
کشتی به گل نشسته مُرداب بد گُمانها
بس کن "سلیم " بیدل ، روراست ترسُخن گو
آیا ؛ فتاده ایم از چـشم همه جـهانـها
تقدیرمان بدست مَن هایمان رقـم خورد
ما بی گُنه بــداریم از دورهـــا زمانها
پیرنظر _سلیم
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5