ای خدا جان من بگیر اما
دردهای مراتودرمان کن
----
چگونه چشم توبستی به روی این اوضاع
مگر تولال شدی یازمرگ میترسی
---'
فریبت داده این دنیا دگرفرصت نداری حیف
بیاواین دم آخربه مجنونت محبت کن
----
تمام دل خوشیهایم فقط این شاعری باشد
ولی افسوس لیلی قدراشعارم نمی داند
----
ببین چنگیز همدیگرخجالت می کشدازتو
خداجان رابهماداده که باهم مهربان باشیم
--'
ظلم بس کنهستدرتاریخ امثالت زیاد
مرگ باذلت خدابرخاندانت می دهد
----
ندارم ترسی از مردن نباشم تشنه قدرت
فقط یکآرزودارم زمان مرگ اینجاباش
----
نزن تکیه به دیوارریاکاران که می بازی
برودرسایه دیوارخودمردانه خواهی مرد
----
دوست شاعر اگرازظلم گفتی شاعری
ورنهازابرووچشمولب فراوان گفتهاند
----
نشسته برسرم برف زمستانی زهجرانت
بیابیرحم دراین لحظه آخرحلالم کن
-----
گناهم چیست ای بی رحم لبانم دوختی بانخ
وتنهاحسرتم این است نگفتم دوستت دارم
----
چشم زیبایت مرامست وخرابم کردهاست
نیست درمانی ودکترهاجوابم کزدهاند
---'
خداتاوان ظالم رادهدروزی ومیدانم
تورابرسیخ خواهندکردوبرآتش بچرخوانند
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 08 خرداد 1402 08:57
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید