هردل خوشی که بود فقط باتوبودوبس
بعدازتودل خوشی زدلم پرکشیدورفت
----
گرزبانت رابریدند بازهم ازحق بگو
شاعری درنزدمردم این چنین باارزش است
----- وعده بوسه توجان بهلبم کردولی
بردهازیادلبم بوسه چه طعمی دارد
------
چراهرشب به خوابشاعرمجنون تومی آیی
مگراین رانمیدانی که نابینا ستچشمانش
-----
میان خواب وبیداری برایت شعرمی گویم
نمی دانم که بعدازمرگ برایم گریه خواهی کرد
----
ببین درشعرهای من همیشه نام توپیداست
نمیدانم چراچشمت مراهرگزنمی بیند
-----
هیچکس دردمراازشعرهایم حسنکرد
جزهمین اشکیکه بادلمهربانی میکند
----
شاعری بایدبه جایمردمت گویی سخن
گرنمیگویی زبان بایدزحلقومت برید
-----
بازیاد چشم هایت خواب ازچشمم ربود
کاش تنهاجان بیارزش زمن میخواستی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 21 خرداد 1402 11:08
درود و سلام موفق و مانا باشید