شعرهای داغ مجنون می زند آتش به دل
هرکه عاشق بوده می داند چه زجری دیده است
-----
شعرمیگویم ولی استادنامم نیست نیست
درد دلهایم فقط اینگونهزیبامیشود
---'
درمجازی گفتهاند استادمجنونم ولی
پس چرادرشهرخودبیگانه می خوانندمرا
-----
مجنون مکن توشکوه زیاران بیوفا
تنهاخدابداندذات توبهترین است
-----
هرچه فریادزدم آب مراخواهدبرد
اوفقط خندهکنان منتظرمرگم بود
------
شعرمجنون هست تنهاقصه دشمنودوست
آنکه خنجرمیزنددشمننباشدهست دوست
-----
برگردبیامرگ نشسته به کنارم
یک بوسه فقط گربدهی مرگ گریزد
---
آتشی انداختی درایندلمنامهربان
قابل خاموش کردنتازمان مرگ نیست
----
هرکه می خنددچراتودست وپاگم می کنی
سادهای مجنون فقط دارند فریبت میدهند
---- بستن دل ساده واماجدایی مشگل است
هرکه رادادیم دل دیدمنقابی تازهداشت
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 25 خرداد 1402 22:21
درود بر شما