این ره منزل لیلی ست ،جگرمی خواهد
عاشقی شیر دل و اهل خطر می خواهد
کوله باید که سبک باشد و لبریز جنون
پیچ و خَم های رهش مرد سفر می خواهد
عاشقی جان به کف دست نهاده زوفا
فارغ از کینه و اما و اگر می خواهد
حُسن او دین دگر دارد و آیین دگر
گریه نیمه شب و آه سحر می خواهد
کافر خویش و مسلمان سرِزلف شدن
مذهب و مرجع تقلید دگر می خواهد
سرو آزاد ِلب جوی چه زیباست ولی
باغبان در دل این باغ ثمر می خواهد
ساقه ات را به دل آتش رقصنده ی عشق
ریشه را مست قدم های تبر می خواهد
تیغ دلدار به رقص آمده در مسلخ عشق
دل سپردن هنری نیست که سر می خواهد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5