«در این سرای بی کسی،کسی به در نمی زند»*
قفس! پرنده را چه شد؟ پرنده پـــــــر نمی زند
ز شیون و فغان دل چه شد که اشک چشم ما
دگر دوای ضجه را به چشم تـــــــر نمی زند
به حــال زار مُرده ام گیـــاه رو نمی کند
دگر به حال خسته ای کسی تبر نمی زند
کسی ز حال دیگری نگفت جست و جو بکن
دگر کسی در این قفس بر این خبــر نمی زند
شکاف آسمان تو را به سوی عرش می برد
و از شکاف لحظه ها مرا به جـــر نمی زند
در این غبار زندگی نشد که شیشه دلم
بگیرد آبروی تو،فغـــان اگـر نمی زند
تمام آرزوی تو به قـاب دل رسوب کرد
و ماجرا شنیده شد،کسی به سر نمی زند
بهــــانه های بودنـم همــه شُدست روی تــــو
ولی روان و روح دل به دشت و بر نمی زند
*هوشنگ ابتهاج
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
علیرضا خسروی 04 خرداد 1395 00:21
درودها
احسنت گرامی
محمد مولوی 15 آذر 1401 00:21