یک بلامانژ فرانسوی را
هیچگاه از دست ساغر نمی خرند
آخه صبحانه ی سر چهارراه فرمانیه
به صدا کردن پیشخدمت معتاد است...
...........
مگر ساغر زندگی میکرده؟؟؟
نگاه مه آلود خیابان می گفت...)
نصف سیاه و نصف هیچ برای شما
مذهبتان پشت چراغ گرفتار است...
............
..........
مگر می شود دو نفر شد و به آوار تکی ها خندید....
مگر می شود تخت دونفره ساخت و
به ایمان تنهایان بالید...
اصلا میدانی یک پتوی ابریشمی که شرمنده ست چقدر ارزان است؟؟
یک پتوی نمناک رویش کشید
ساغر آن شب زیر باران خوابید...
............
اعلام شد:
شماره 378 بفرمایید...
صبحانه ی شما حاضر است...
پیشخدمت را صدا کن
که آنچه میخاستی آماده ست...
آخه صبحانه شان
به صدا کردن پیشخدمت معتاد است...
نصف هیچ و نصف سیاه برای شما
بلامانژ فرانسوی را هرگز نمی خرند
ساغر روزی به من می گفت که آنها
احساسشان در قرنطینه بومی
...........
بدجور گرفتار است...........)
نویسنده : سید مصطفی سراب زاده
(((تقدیم به چشمان پاک و معصومش
تقدیم به ارزانی همین متن و بس
یک بلامانژ فرانسوی دونه ای چند؟؟؟)))
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 4 از 5