من دگر روانشناسی شده ام
وقتی صبحا آینه مرا فقط دو چشم نشان می دهد
کمی که تکانش می دهم
می شود هزاران چشم کنار پنجره
که دگر رو به گذر آدمها باز نمی شوند
و
پاندمی ندیدن دارند
......
آینه هنوز کارگردان خوبیست
نه خبر دروغ می گوید
نه آدمها را بازیچه
می دانی
هرزگاهی جان می خرد برای من و پنجره
وقتی صبحا دختربچه ی همسایه را نشان می دهد
که با سنگی سفید حیاط را بازیچه کرده
و
لی لی بازی می کند
......
آری آینه ست دگر
گاهی معجزه می کند
هم برای نفس های صبحانه ی من
هم دختر بچه ای که هنوز لی لی بازی می کند...
نویسنده: سیدمصطفی سراب زاده
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5