منم و ...... همین......
یک نگاه افتاده به دور
بشمار فاصله ام را
چند حیاط خندان و یک خواب بلند
و یک چمدان چرمی و شیک
که پشت در ایستاده...
...........
منم و
همین...
یک تکه صادراتی از آمدن
باز کن در را ........... باز کن
که ساعتم خورده زمین و عقربه اش دوتا شده...
روز را می خواهی یا شب؟؟؟
قبلتر که یک مبادی آداب بهت سر میزد؟؟؟
یا حال که سر کوچه تان راز فروشی باز شده...؟؟؟
.............
ساعتت را به من قرض بده
آخر امشب زمان زیر پل ایستاده و
منتظر به قرار ما شده
منم و .... همین
همین تکه ی افتاده از سادگی...
و تو
همان دو تکه زمان
از خواب بلند عاشقی
.............
منم و همین
ردپایی که مانده
و ما
...........
که دگر رفته ایم........)
برگرفته از کتاب تشنگی یک سراب
نویسنده: مصطفی سراب زاده
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
مهدیه باریکانی 06 خرداد 1402 01:50
بسیار عالی،شاعر بزرگوار شعرهای من رو هم نگاه بیاندازید،ممنونم