حرفی تنهاست ...
حرفی کنار اتاق افتاده...
گویی به دیوار تکیه داده ...
اما بی جان
نفسی قرض گرفته می کشد....
..............
قاب عکسی بر تخت افتاده...
از خیانت دیوارهای اتاق می گوید
تخت خس خس می کند...
و حرفی که در لحظه آخر
از پوسیدگی تخت می گوید....
..............
و تنهاترینشان پنجره ...
آری پنجره ...
که گویی از آن غباری با لبان تشنه
مقصد مهمان شدن دارد...
..............
حرفی کنار اتاق افتاده ...
بی جان است...
چیزی نمی گوید...
و قاب عکسی که دل سرد دیوار را نمی خواهد
آرام...آرام...
در دل شب می خوابد
و لحظه ی آخر...
که دیوارها خداحافظی تلخی دارند...
آری دیوارها
که دستبندزنان بر جای خود ایستاده اند
...........
اتاق را به تو تسلیم می کنم...
ای غرابت تنهایی ...)
نویسنده: سید مصطفی سراب زاده