3 Stars

چشمان مسیحایی...

ارسال شده در تاریخ : 27 فروردین 1396 | شماره ثبت : H944969

شکوه ای دارم از ایـن درد و پریشانی ‌خویش
چـه پریشـانـم از این قصه ویرانی خویش
بنـد ، چشمان و دلـم بنـده ی یک خنـده تو
چقدر غصه کشم در خود و زنـدانی خویـش

کـس نبـاشد که تو را بینـد عاشـق نشـود
عاشقـت گـردد و از کـوی نگـاهـت بـرود

روز اول دل مـا را بـه سـر پنـجـه کشیـد
همچو آهوی خرامان شد و از مـا نـرمـیـد
تا دلـم شیفتـه ی گونه گلگـونـش شـد
سـر بـه بـالا بگـرفـت و دل مـا را بدرید

لرزه افـکنـد بـر انـدامـم و مـن بیـخـود
من ندانم کـه نـدانـم بـا مـن چـون شـد

تـرسـم از مستـی چشـمان مسیحـایی او
هـر مسیحـاسـت سرش در سر سودایی او
همه سودا زده و سر بـه گریبـان و خـراب
چـه حکـایـت کـه نـدارد ره رسوایـی او

پارسـاتـر زمـن عاشـق دیـوانـه پرسـت
کس در ایـن قـوم چـون مـن عهد نبست

مـوی آشفتـه تـو خـاطـر حیران من است
یادگار تو همیـن شکـوة دیـوان مـن است
من به شیـرازه دشنـام تو این دیوان بستم
آخرین هدیه،خداحافظ و این جان من است

جان به بعد تو کـه رفتی بـه چـه کار آید ؟!
این دلـم را که شـکستی بـه چه کار آید ؟!

حسـرتی در دلـم افتـاد وگـذر کـردی تو
از من وعشـق جگـر سـوز حـذر کردی تو
حیف از،اینـهمـه پیـمـان و وفـاداری هـا
که خـلاف همـه پیمـان و وفا سرکردی تو

وعـده ها دادی وآخر همه شد قول خلاف
همه ی قول خلاف ات شده محکوم معاف

بعـد از این روی بتـاب از من دیـوانـه برو
ناز بر جمله حریفان کـن و مـستـانه بـرو
توکه ما را به حـریـفـان ریـایـی بفـروشی
بهتـر آن اسـت زمـا بگـذر بیـگانه بـرو

عهـد نـابستـه ، گسستـی و به فکر دگری
عهد نـو کـردن تـو هـیـچ نـدارد ثـمـری

تـرک عقـل و دل و دین گفتـن یعنی چه؟!
این همـه غصــه پـذیـرفتـن یعنـی چه؟!
روزی عـاقـل شـدن و روز دگـر بی سامان
نـاشکـیبـا بـه غـم آشـفتـن یعنـی چه؟!

شـده‌ام شـهرة شهـری که پریشان توام
کس‌چو من نیست‌که من بی سروسامان‌توام

رو دعـا کـن کـه دلـم از تو شـکایـت نکند
و بـه آهـی دلـم ای دوسـت قیـامت نکند
ورنـه مـن کرده ام آنقدر وفا بـر شیـریـن
دل فـرهـاد چنیـن میـل صـداقت نکنــد

عاقبـت سنـگ زدی بـر دل بیچـاره من
چـه صبـورانـه شکستـی دل دیوانـه من

ایـن منـم آتـش جانسـوز به دامـن دارد
آتـش هـجـر تـو اینـگونـه فراوان دارد
بسکه جان سوخته ام در غمـت ای مهتابم
خـبــر از داغ دلم لالـه ســوزان دارد

نـه خـبـردار شـد ازداغ دلـم لالـه ‌باغ
نه گرفـت از مـن دیوانه دگر یار سراغ ....
....


شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 1 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 397 نفر 659 بار خواندند
عبدالله دده زاده (11 /10/ 1399)   |

رای برای این شعر
اولین نفری باشید که به این مطلب رای می دهید
تعداد آرا :0


تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا