هنوز عطرِ تنت هست روی تن پوشم
هنوز رایحهٔ عشق دارد آغوشم
نرفته هُرم نگاهت ز عمق احساسم
نگشته محو طنین صدایت از گوشم
چنان ز سُکرِ لبت در خُمار تا چندی
نه عقل من به تعادل رسید و نه هوشم
مرور می کنم آن لحظهٔ تماشایی
که سروِ قامتِ تو سر نهاد بر دوشم
چه زود بی تو ز من رو گرفت خوشبختی
زمانه با قلمِ قهر کرد مخدوشم
تو نیستی و دلم بیقرارِ آمدنت
به لرزه آمده آتشفشانِ خاموشم
نه نیست باورِ من ای همه تمنّایم
که کرده ای به همین سادگی فراموشم
#ایرج_قبادی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5