بنشین در کنارم
بنوش یک فنجان اسپرسو
من چشم میدوزم بر لکه های میز
تو بگو از امیل و ژان ژاک روسو
بگو برایم از مانیفیست
از زیبایی تئاتر بانوی آبی پوش
می گذرد خسته از خیابان
با گلی پلاسیده دخترک گل فروش
جابجا میشود عینکت
وقتی سخن می گویی از پرسپکتیو
یادم هست همین دیروز
کارگری مُرد در زیر لوکوموتیو
کجا ساخته ای خانه
در کجا ریشه هایت روئیده
جام من جامی از زهر است
مشام تو کریستین دیور بوئیده
مدوز بر چهرۀ تلخم نگاه
من نمی گویم از چشم خمار ماه
چون دلت هست با پیرمرد و دریا
بد نیست اگر ، برکشی قطره ای آه
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 30 خرداد 1399 09:25
سلام ودرود
ولی اله بایبوردی 30 خرداد 1399 09:47
بیان حکایت هایی از روزگار
تلمیحی به جریان
پیرمرد و دریا ، امیل و ژان ژاک روسو ، دخترک گل فروش و ...
سلام و درودها
گوش شنوا می خواهد تا عبرتی گیرد از رخدادها..
سلام و درودها
دستمریزاد
فردین صمدی 30 خرداد 1399 12:13
درود بسیار زیبا
منصور آفرید 30 خرداد 1399 15:47
درود ها جناب امین افشار گرامی بسیار زیبا سرودید