این پیاده رو چقد ترسناکه
بین آدما قدم بردارم
من یه دیوونم که هی میترسه
حتی به اجباره که بیدارم
رو استوای بغض و لبخندم
این زندگی عین مجازاته
انگاری جام قاطی مردم نیس
خاطره هام تو شهر امواته
هفتیرمو دست چپم دادم
یه دلقکم که مرگ همرامه
پشت نقاب صورتم گریه س
تو مرکز سرخوردگی جامه
چند ثانیه رویای خوش میخوام
آشفتگی تزریقه تو خوابم
من لقبم گریونه خندونه
هی ته این عغده رو میسابم
شلوغی هی سر میره از حرفام
اما زبون این دلم گنگه
دنیا از اول دخلمو آورد
تنم مث ماهی تو تنگه
تانگوی تنهاییمو میرقصم
طعم اتاقم عطر باروته
من خودمو میکشم این دفعه
باقی من چهره ی مبهوته
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 29 اسفند 1398 06:59
جناب خساره به سایت شعر ایران خوش آمدید.
خسرو فیضی 29 اسفند 1398 12:24
. با بهترین درودهایم
. عزیز گرانقدر نازنین شاعر و کاوشگر راستی و زلالی
. دلت آرام همچون قاصدک هایی که می رقصند
. مشتاق بهره وری دگر باره از قلم کم نظیرتان هستم
. به صفحه کوچکم قدم رنجه کن ای دوست خوب
.