انگاری ابد همینجاس
نه صدایی نه غروری
یکی فکر حل جدول
یکی رنگ چشم حوری
ساعتم خوابیده دیگه
این زمان ، زمان من نیس
خوندنو دارم میخونم
روحی دیگه تو بدن نیس
من فقط شروعو میخوام
آخرش هر چی که باشه
یه فرانکشتاینه خسته م
که هیولاشم باهاشه
بین چن تا قشر ه خامم
با توهمای پخته
پوشش آخر ه رویا
روی افکاری که لخته
من کجای اضطرابم
سر روز رنگ غروبه
یه طرف زامبی وحشی
یه طرف آدمه خوبه
من یه فیلم تازه میخوام
با سکانس قهرمانی
مثل جنگیدن عاقل
با کاراکتر ه روانی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
خسرو فیضی 10 فروردین 1399 10:09
. با بهترین درودهایم
. استاد گرامی دلنوشته ای بی نهایت صادقانه و عامیانه
. که زبان زمان ماست . و دردها . . و درد ها
. نگاه تان پر امید باد
.
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 10 فروردین 1399 13:02
مجتبی جلالتی 10 فروردین 1399 17:36
بسیار زیبا و دلنشین
علی معصومی 11 فروردین 1399 14:22
درود های بیکران
◇◇◇◇◇◇
ادیب ارجمند
قلمت رقصان و اندیشه ات جوشان
☆☆☆☆☆
تا دست بر قلمت می بری خوش است
○○○○
روزگاران خوش