قلبم را جا گذاشته ام
پیش گلدان هایی
که شب بوهایشان
لالایی می خواندند و
قصه می بافتند
و حالا
نیم دایره هایی شکسته و
خسته هستند
که مجبور شده اند
همدم خشکی و خاک باشند
قلبم را جا گذاشته ام
توی ایوان مهربانی
که مجبور است
چشمان خود را ببندد
تا پوزخندِ
زخم های مهلک خانه را نبیند
قلبم را جا گذاشته ام
در کوچه هایی که دور می شوند
دور
دور
دور
کوچه های زبان بسته ای
که نمی خواهند
نادیده ام بگیرند
ولی مجبور شده اند
مرا به یاد نیاورند؛
مجبور شده ام
پشتِ
پرده های نان به نرخ روز خور
که فکر می کنند
تا آخر دنیا ادامه دارند
رو به دیوارهای موهوم
درازکش کنم
پرده هایی که
مدام
پشت سر همه نقشه می کشند
ولی می گویند
به تو مربوط نیست
درباره ی تو نیست؛
می خواهند
مجبور شوم
بگویم
باور می کنم
باور می کنم
باور می کنم.
نظر 5
امیر عاجلو 08 بهمن 1400 10:15
سلام ودرود
علی احقاق جهرمی 08 بهمن 1400 13:57
درودها گرانقدر
سپاسگزارم جناب عاجلو
حسن مصطفایی دهنوی 10 بهمن 1400 07:14
درود ها
زیبا است
سربلند و پیروز باشید
علی احقاق جهرمی 11 بهمن 1400 14:26
سپاسگزارم جناب مصطفایی
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 12 بهمن 1400 00:16
درود برشما دوست عزیز