جلیل الیاسی شاعر سرپل‌زهابی

آقای "جلیل الیاسی سرزلی"، شاعر و نویسنده‌. مترجم و معلم کرمانشاهی، زاده‌ی سال ۱۳۵۷ خورشیدی، در روستای الیاسی سرپل‌زهاب می‌باشد.

▪کتاب‌شناسی:
- رقصیدن روی آسفالت
- کتاب قصه‌گویی خلاق و مهارت‌های اجتماعی کودکان (با نگاهی پژوهشی به نقش قصه‌گویی خلاق)
و...


▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
سیب‌ها دیگر حوصله‌ی قرمز شدن ندارند
و من
که چرخ می‌زنم
بر دوایر رها‌ شده از تو
خندیدن / گفتن / رقصیدن
که صرف ‌نشده کپک می‌زنند روی دستم
و زبانم که بند می‌آید
که نمی‌خندی / نمی‌گویی / نمی‌رقصی...
سیب قرمز این‌ همه درخت!
می‌افتی و
تکرارتر می‌شوی بر درخت
افتادن نقطه از خط بود آن رها شدن
رقصیدن با دف بود آن چرخ زدن.
برای شنیدن پاره‌هایی از تو
سر به کوه می‌زنم / دیوانه می‌شوم
دیوانه می شوم / سر به کوه می‌زنم.
همیشه شکل‌های شگفت‌انگیز تو
و تعبیرهای عجیب من
روایت مبهمی بود / از دوست‌ داشتنی عمیق.
شاید اگر مومیایی می‌شدی
خیالم راحت‌تر بود
که هر روز برای دیدنت
به موزه‌ها بیایم
تا از تو برایم بگویند.


(۲)
بریده در هیجان نامحدود پا
بریده‌تر موهایی بود
که لای انگشتانم خاموش شدند.
حالا تو ادامه‌ای هستی برای خودت
قصه‌ای برای من
و دانه‌هایی برای پرندگان شاید.
حل می‌شوی
در مجهولات بی‌نهایت یک خواب
کسی که تو را به لب‌هایش قول داده بود
توبه می کند / توبه...
درختانی از هزاره‌های دور
زبان باز می کنند / برکناره‌های پیراهنت
که تو 
دشتی از مادیان‌های وحشی بودی از اول
و چقدر صدای رقص می‌آید
از رنگ‌هایی، که به لب‌های تو خو گرفته‌اند.
ناخن‌هایم را حنا بزن
پوستم را آب بکش
باید سطرهای فراوانی را خط بزنم
حالا که روی طناب رخت
مادرانگی‌ات
به‌طرزی عجیب شکل گرفته است.


(۳)
خرگوش‌ها
برای گریختن دلشان تنگ شده است
روباه‌ها
برای پا به فرار گذاشتن
گوزن‌ها...
برای شکار شدن...
جنگل بدون ترس
جنگل بدون رقص
جنگل بدون تو
آه...
جنگل بدون تو
یعنی یک مشت درخت
که به شکلی احمقانه
کنار هم ایستاده باشند.


(۴)
[انجماد ۱]
چون تصویر سربازی
بر صخره‌ای پیر شاید
دارم فراموش می‌شوم
و نمی‌توانی باور کنی
که تکه‌های یک انسان
در دقایق پایانی
چه لکنت عجیبی آن‌ها را فرا می‌گیرد.
باید برگردی
برگردی به لکنت‌های پیش از بوسیدن
به جنگلی
که در شُرف انجماد است
و آن درخت بلوط کنار خیابان...
برنگشته‌ای از آن روزهای دور شاید
که تجزیه می‌شوند کوه‌ها
تجزیه می‌شوند دشت‌ها
و آدم‌هایی / که پیش از این
سخت در کنارمان بودند
و سخت‌تر آن‌که
تکه‌های بیشتری از آن‌ها
هر روز
به مردن در کنارمان ادامه می‌دهند.


(۵)
[انجماد ۲]
تبخیرهای دوباره‌ی من
رو به اشاره‌های تو
عجیب و عجیب‌تر می‌شوند
و فرو‌ می‌رقصم
در دف‌های بی‌شماری از دست‌های تو.
آب شو / ای برفِ گلوی کوه!
آب شو!
این سنگ‌های افتاده در من را
با خود ببر
و این پوست جدا‌شده از سنگ‌ها را،
آب شو
ای برف گلوی کوه!
آب شو بر انگشتانم
با رقص‌هایی از آن دور‌دست‌های دور،
آب‌تر شو
دیگر چیزی از این کوه نمانده است
جز تکه‌هایی از خودش
و تکه‌های بیشتری از تو...


(۶)
تو گلویِ رودخانه ای
بر شیار عمودِ سنگ ها
و دوستت دارم های مقطع
در تو، جریان خون را پیش می برند.
چه اندازه هوس کرده ام
بلندتر بگویی دوستت دارم
تا این دروایش
در امتداد این دوایر منبسط برقصند
به پهلو بیفتند
و قطراتی از تو
بیفتد بر خشکسالی انگشتانم.
دوستت دارم سرایت گندم بود
در زمستان خوابی سنگ.
کلید را بچرخان
سرفه کن بر این زوایای کهنسال
و فکر کن به قلبت
که کتیبه ایست از یک عصر پاییزی
و موهایت خطوطی
که باستان شناسان را
به خواندن این کتیبه امیدوار می کنند
کلید را بچرخان!
ای گلوی رودخانه
بر شیار عمودِ سنگ ها!


(۷)
اگر گم می شدی شاید
همه چیز تمام می شد
اما عطری که از موهای توبیرون می پرد
مثل ستاره قطبی
راه را به ما نشان می دهد /که پیدایت کنیم.
لعنت به این همه سنگ
تو افتاده ای
وآن ها فقط انگشت به دهان نگاه می کنند.
باید ازلام تاکام این نوشته هارا
باسنگی/که کف دست تو جا مانده را
بفرستم به نشانی موزه هایی
که برای دیدن توسراز پا نمی شناسند.
بگذریم
شاید اگر بازی ات را ادامه می دادی
حالا می توانستم سربه سرت بگذارم
اقلا به اندازه ی کشیدن یک سیگار
اقلا به اندازه ی سنگ کوچکی
که کف دست تو نفسش بند آمده است.


(۸)
شاید
اگر مومیایی می شدی
خیالم راحت تر بود
که هر روز
برای دیدنت
به موزه ها بیایم
تااز تو برایم بگویند.



گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 99 نفر 194 بار خواندند
محمد مولوی (03 /08/ 1402)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا