تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حسن  مصطفایی دهنوی

« یار دل آرا » تا در آغوش من آن ، یار دل آرا برسید بوی مُشک ختن1 خود ،به مشامم بکشید آه از آن وقت شب تار،که رفت از برِ من آهم از فُرقت2 آن ، رو به فضا ها بپری...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« دیو دمان » دادم از این دلم بُوَد ، روی به من نمی کند سود زِ من ربوده است، سود به من نمی کند این دل هرزه گرد من، از وطنش فراری است رهرو راه غربت است، رو به وط...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« عُجب گرایی » صحبت حافظ به راه حق، چو برآید هر که شنید است وخواند، با خبر آید اهل نظـر رو کننـد سوی کتابش تا زِ کتابش ره خدا ، بِـبَر آید در ره حق...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« لعل لبش » ای خالق ، این بشر که سخن گفتنی کند صحبت زِ نیست خود و زِ تو ماندنی کند حکمت بجوید از تو وگوید به خلق تو لعلِ لبش1 ، زِ حکمت تو سُفتنـی کند آن رسم...

ادامه شعر
khodadad adineh

کینه کینه از دل کن برون ای آدمی چاه بخل را پر نما تا روشنی کن برون ازسینه ات هرکینه را دان جهان بر تو شود دولت سرا پایه های دوستی بنما بپا تا شوی تو موجب صلح وصفا هر نزاعی را فرو کن در خفا تا نگردی مو...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« غیب و شهود » صانع و قاضی وحاکم،به همه حکم وجود صانع جمله بشر، حاکم هر غیب و شهود خالق منبع هستـی و تمامـی بشـر واجب آمد به همه،رو به وی آرند به سجود باید ای...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« رسم محبت » لعنت بر آن کسی، که به من رهزنی کند یا ذره ای به من ضرر آوردنی کند با دشمنان ، تو دوست بشو چون برادران تا شاید آن ، سخن به نکو گفتنی کند ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« آب زلال » مددی1 تازه دیگر بار ، به من یار نمود صحبت تازه تـری ، آن به من اظهار2 نمود مدتی بود که یارم ، سخنـی هیچ نگفت: ای خوش ایندم،که به من این س...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« مرام برادری » بر من برادر آنکه ، غمم خوردنی کند کی می تواند ، آنکه دلم آزردنی کند ما را دل از طریقه ی صحبت غنی کند کی می توان برادرش آزردنی ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« فکر عاشقی » هر عاشق بی دانشی،خواهد نکو کاری کند اما حساب اینجا بُوَد،از دانش آن کاری کند دانش به مغز هر کسی،تأثیر و تعبیرش نکوست هر غرّه درس وکتاب،نتوان زِ خود کار...

ادامه شعر
سعید اعظامی

مرا زاین پس یار یاران میدهی? ...دل بر کوی دلبرو جانان میدهی? دلاعازمم دگر سوی اقبال ازبکها ...چوپاییز نمره هفده آبان میدهی? دلم برده حافظ وآن آبانی بیشتر...چه کنم حافظ،دل ویران میدهی? وای از آن دل...

ادامه شعر
رضا زمانیان قوژدی

چقدر می شود از واژه های تکراری؛ برای گفتن یک حرف، بهره برداری؟! چقدر چهره به گل، لب به غنچه شد تشبیه؟ چقدر ناله و افغان و گریه و زاری؟! ز خیر شعر گذشتم، عطاش را به لقاش؛ ببخشم از سر ناچار، بلکه اجبا...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« هوسبازی » مرد سرکش را ، هوسبازی زن رامش کند از هوسبازی شیرین ، زهـر بـر جامش کند گر زیادی پیش زن رفت و فزون کرد آن هوس پای بندش می نماید ، رو سوی دامش ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« فعل نکویی » خالق آدمیان ، تا که زِ ما یاد کند این دل خسته ی پُر غم ، زِ غم آزاد کند کار آلوده ی ما ،زشت و خرابـست بَرش لیکن آن خالق ما ، از کَرَم ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« غم عشق » از غم عشق تو هر کس ،که دلی شاد کند آن دل خسته ی خود را، زِ غم آزاد کند زهر و قهر تو بـرِ هر دل غمدیده رسید آن دل از غم برهاند و خود ارشاد کند آهوی...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« رأی عالِم » هر که بر روی زمین ، منزلـش آباد کند بهتر است ، منزل عقبای خود آباد کند کار خیری اگرش در نظر است آن حاجی بِـه1 بُوَد گر دل و قلبِ بشری شاد کند ی...

ادامه شعر
علی احمدی

عطر و بوی تو هر گلی دارد شمیمی لیک عطر و بوی تو جمله گل های گلستان را هوایی می کند رُخ چو بنمایی چنان باران رحمت می شوی حاتم طایی ز درگاهت گدایی می کُنَد در حضورت شمس تابان سرد می گردد و ماه جل...

ادامه شعر
علیرضا جلیلی راثی

تنها غـــروبِ جـــمـعـه می‌داند چرا من در لاکِ تــــنـــهــــایی فرو رفتم عزیزم مــن بودی و بـــی من هوای رفتنت بود از خــــانــــه‌ات بـــا آبـــرو رفتم عزیزم تنها شدم ، معشــوقه ام را خواب دیدم تن...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« شکر نعمت » آن کو که شکر نعمت حق ،را اداء1 کند آن کو2 که عهد بندگی اش را وفا کند صوت و ندای حق،که بُوَد در لسان3 خلق دائم لسان خلق ، به گوشَت ندا کند لطف ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« پند اصلاح » اگر هر بدی را ، به جایش کنند بدی آن نـباشد ، بدش نـشمرند نـبینی کسی را ، که بیجا کُشند همان را به جایش، بـباید کشند بَدان کار بَد را ، به اولا...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا