......

صندوقِ عقبِ ماشین
زنانه ترین حالتِ اشیاست   به گمانم
گاهی مأمنِ گُل هایِ غریبِ راه می شود
وَ وقتی قصه گویِ کوچِ هفتی شکلِ پرنده ها
و زمانی رازدارِ چشم هایی که از بیداری قرمز است
وَ ساعتی مثل ش...

...

۷. رو به میانسالی اش پرسه می زند با خوشگلیِ بیکار.
۸. دهان خود را به عمد گم می کند در مخروبه ی کلمات.
۹. سلانه سلانه افزوده می شود  به تاریکیِ وسطِ کتابهایِ بسته شده.
۱۰.  در طرحِ پشتِ جلدِ خود ...

.....

پیکسل زیاد   زیبایی را عادی می کند.
مِه نباشد   گیلان   گیلان نیست 
شعر نباشد   هر نوشته ای نامه ی اداری ست  
در دست کارمندی گستاخ   که همه چیز را به چپش حواله می دهد.
برف تا می بارد برف است...

...

با غروب   
آسان می خمم بر نهر   
وَ سَر بر آستانِ قلوه سنگ های فرتوت می گذارم  
که کسر شوم از هر چه که بیرونِ نهر می گذرد  
بی که بدانم
اطرافِ ریخته در نهر  
رنگی وُ خموشانه  
با من آمیخته...

شبیه مزد اندک یک مَردَم
که دست به دست می شود

شبیه موزه ای از شاخ های شکسته ام


پادزهرِ پشتِ صحنه هم اثر نکرده است
(پرده ها کشیده نیست)
بگو برای مرگ هم صندلی بیاورند ...

من سوارِ ایستگاه می ...