مثل بهار بعدی

مثل بهار بعدی، باران چپکی می‌زند به ماشین‌های رنگی.

بوی سرگین‌های سرد از هفتِ صبح‌های خیابان رد می‌شود.

یادداشت‌های کوچکِ زیر گیره‌ی مو می‌لرزند از چُندک‌ بادهای پشت پنجره.

مرجان قفقازی از راهی محو و دور، آهسته‌آهسته پیدا می‌شود مثل پَسورد فراموش‌شده‌ای که کم‌کم به یاد کشیده شود.

مرجان قفقازی حالا مثل آهنگِ دل‌خواهی‌ست که ادریس مدام به عقب برمی‌گرداند تا از نو گوشش کند.

منظره‌ی گیاهانِ یشمیِ کم‌رنگِ خیابان خیس‌تر می‌شود.

خاطرات مرجان و ادریس مثل چراغ‌های هواپیمایی در شب، سوسو می‌زنند در بی‌ساعتی‌های خیابان..

فنرهای تخت‌خواب چوبی اما از صدا می‌افتند وقتی لحاف‌های بید‌زده باز می‌شوند.

ادریس وسط اتاق، روی بازوی خودش خوابش می‌بَرَد بی‌مرجان در تاریکیِ‌ای مؤدب و راست و ریس..

خیابانِ سالخورده اما ساحرانه‌ و بی‌وقفه حکایت‌ها دارد از سرخوشی‌های حتمی برای  ماشین‌های رنگی.
▃▃▃▃▃▃
احمد_آذرکمان
۴۰۳۰۱۱۲

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 54 نفر 62 بار خواندند
ولی اله بایبوردی (19 /01/ 1403)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا