- شاعران
- محمد مولوی
دفاتر شعر
آخرین نوشته ها
معرفی کنید
-
لینک به آخرین اشعار :
لینک به دفاتر شعر:
لینک به پروفایل :
بیوگرافی محمد مولوی
جنسیت | مرد |
تاریخ تولد | 14 /01/ 1340 |
کشور | ایران |
شهر | تهران |
بیوگرافی | شعر کوتاه _ کاریکلماتور _ طنز انسان باید آدم باشد |
سرباز:
دخترک
از کوچه رد می شد
وقتی از کنارش گذشت
جوانِ آماده به خدمت گفت :
سلام...
با تبسمی که بر لب داشت ، گذشت...
چادر گلدارش ، از سرش سُر خورد
برگشت...
سلام ... از دست این باد !
دستپاچه چادر گ...
از امتداد شب ...
تا گرگ و میش صبح
یک چشمم آب بود
دگر چشمم کاسه خون بود
تا صبح زخم هایم را
می شمردم
وقتی بیدار شدم
گفتم کابوس بود
چه صبح زیبای ست امروز
محمد مولوی...
شب گرم ...
شب که می شود
گوش هایم را می چسبانم
به پنجره های شهر
به مکعب های آجری
از درز پنجره ها گذر می کنم
چه کسی در آغوش
چه کسی خفته است
بی خیال فردا کام می گیرد
چه کسی ”بالشت” تنهایی اش،
را ب...
آب و آینه:
من ! از گل و بلبل و گلاب_
آب و آینه و روی ماهَ ت می گویم
از عطر گلِ سرخ ؛ پیچیده _
در لابلای موی جعدت می گویم.
از آبشار گیسوانت بر دیوار _
شانه هایت، ریخته می گویم
از عاطفه و مهر و مح...
کوهستان ما:
گرگی تنها در کوهستان
شبی سرد و مهتابی
دمب بر زمین نهاده بود ...
رو به آسمان زوزه می کشید
گوسفندی رم کرده از گله
ناتوان و رنجور و خسته
بی هدف دویده ، نا ندارد
منتظر حمله ی برق آسای گرگه ....