برخیز زجا و کاش بیدار شوی
صبح است و دوباره بر سر کار شوی
ای کاظم پرتلاش ،ای کوه صبور
زود است که تو عکس به دیوار شوی
دائی عزیز جای تو خالی هست
حیف است درون خاک غمبار شوی
ای قله ی مهر،کاش ای مرد بزرگ
ای...

در شگفتم من از این  بازی تکراری دوران
چرخش چرخ زمان
گردش تیغه ی پرگار خدا گرد جهان نگران
کوه غمهای نهان
من و این کالبد خسته ز عمر گذران
استخوان چیست پس از مرگ
نشانی ز هیاهوی تن و قامت انسان
ساقه ها چی...

زیر چتر نور ماه و چشمه ی اندیشه و فریاد
می نگارم قصه های بیستون و تیشه و فرهاد
زیر پایم پلکان سنگی ی دروازه ی تاریخ
حک شده بر پایه های یک ستون این رازها چون میخ
رازهای باشکوه و مبهم ویرانه ی یک شهر
جا...

آن شب به دشت و کوه
تنهایی و سکوت بیابان باشکوه
آن لحظه های مات
چشمم به دشتهای پر از نور کائنات
فکرم به آن کرات
چشمم که خسته شد
ناگه کتاب قرن کهنسال بسته شد
جامی هزار ساله در آن شب شکسته شد
سروده شد...

یار من، ویرانگر دیرین من
ای فدایت این دل و این جان و تن
گشته ام رنجور از هجران تو
چون پرستوی مهاجر از وطن
در کویر سینه ام جز یاد تو
رهگذاری نیست ای شیرین دهن
در غم عشقت چنان بی تاب شد
قلب رنجورم چو آ...