3 Stars
محمود گندم کار

مترسک و کلاغ

ارسال شده در تاریخ : 24 بهمن 1401 | شماره ثبت : H9423821



مترسک ژنده پوشی پیر، با چشمان رازآلود ،چون انسان سرگردان
به چوبی خشک ،در یک باغ تنهائی ،هراس انگیز و آویزان

بر اندامش ، کلاهی  کهنه  و پیراهن و شلوار پوشالی  ، تک و   تنها
سکوتی تلخ ،از پژواک یک فریاد خاموشی  ،در آن صحرا

به روزی باغبان ،بذر گیاه زندگی در  باغ ،پنهان کرد در بهمن
هماندم آن مترسک را در آن صحرا ، نگهبان کرد تا خرمن

 تنش  در باد و باران ،واژگون ، گاهی اسیر  موج طوفان بود  و دلخسته
ز جام روشن مهتاب ،  بزم شامگاهش، نورباران بود پیوسته

نه چشمی منتظر، می گشت، از تنهایی اش،  غمگین و افسرده
نه اشکی از دو چشم آدمک،  بر  آستینش گشته  پژمرده

شبانگاهان ،سکوت باغ را ،دست نسیمی زیر و رو می کرد در آن دشت
ز بام آسمان ،مهتاب، شبها بامترسک ،گفتگو می کرد و بر می گشت

طنین سهمگین غرش طوفان و تندرهای وحشی، در پی باران
به چشم آدمک ، در مزرعه اشباح  سرگردان ،شده پنهان

صدای خش خش  گلبرگهای باغ پائیزی ، بر او  کابوس
چو تکرار صدای ، ناله های مرده ای ، با واژه ی  افسوس

مترسک  در شب تاریک ، ترسان از شب و  اشباح سرگردان
که می دادند جولان ،در سکوت سایه ی سنگین گورستان

صدای پای شب ،پیچیده در ،پس کوچه های باغ خاموشی
شمیم هیمه های خشک باران خورده ، در  دشت فراموشی

چو بادی برتن سست مترسک چون مسیحا، روح و جان می داد
مترسک ناگهان، دستی برای مردمان رفته از  دنیا،تکان می داد

صدای زوزه ی کفتار و باد سهمگین،  از بیشه می آمد
ز جنگلها طنین گفتگوی شاخه ها، با ریشه می آمد

به خواب خسته ی مرداب، در، آغوش شام تار و طوفانی
فرو خفته است، کابوس زمستان، در پی یلدای  طولانی

لباس آدمک پر گشته از پوشال ،شاید ازپر  پرواز یک طاووس
هراس آدمک، سرشار از  فریاد خواب تلخ و رازآلود ،چون کابوس

سکوت سایه ای تاریک، در  شام سیاه و خسته ی مرداب شوم انگیز
شکوه  سایه ی پرهای خفاشان خون آشام ،بر آب چشمه  و جالیز

به بام کلبه ی چوبی، نشسته بوف کور ی پیر در دلتنگی پائیز
به شام کلبه، فانوسی پریشان ،بر درخت بید مجنون ،سالها آویز

پلاس کهنه ی آویز بر دیوار ،در خاکستر ققنوس، می رقصید
مترسک همچنان، از ناله های جغد شوم و شام سحرآمیز می ترسید

ز ترس آدمک ،گنجشکها از  بیم جان  ، در لانه  می ماندند بی دانه
کلاغ و زنجره هر شام  تا اوج سحر، بر شاخه  می خواندند بی خانه

شباهنگام بر  ،آن آسمان ، چتر  هجوم  کوچ  لک لک ها نمایان بود
ز صحرا ،سایه ی   پرواز  مرغکها و اردکها بسوی بیشه زاران بود

ولی افسوس، پای آدمک، از چوب خشک و ساقه ای فرتوت و بی جان بود
دو دستش ،بسته در تن پوشی از پوشال، بر یک شاخه ای از  بید لرزان بود

کلاه آدمک  پشمی ندارد ،تا که باشد در امان، از آفتاب داغ
نگاه آدمک  چشمی ندارد ،تا که باشد ،پاسبان کشتزار و باغ

ز تنهایی ،به دنبال رفاقت با کسی می گشت، شاید باغبان یا زاغ
که باشد همدم  تنهایی اش ، در خلوت  خاموشی آن باغ

نه از یک رهگذر ،از دزد یا از باغبان، دود اجاقی مانده بر جا بود
نه بر شام سیاهش، پرتو یک شمع ،سوسوی  چراغی مرده  پیدا بود

مترسک خسته از تکرار صدها روز وشب ،تنهایی و پندار بیهوده
لباس آدمک در باد و باران، درهجوم موج طوفان گشته فرسوده

در آن شب، در دل پوشالی اش  بنشست، فکر دوستی با یک کلاغ زشت
کلاغ  اما  ،گمان برده ،رفاقت با مترسک هست  برای غارت آن کشت 

مترسک گشت عاشق، بر کلاغ، تاراج باغ  پایان شوم قصه ی تلخ مترسکهاست
پس از آن غارت،اکنون نوبت  یغمای گنجشکان و و هدهدها و مرغکهاست

مترسک، چون نمادی هست، از تنهایی انسان در این وحشتسرا،دنیای سرگردان
فریب آدمک ، از آن کلاغ، هم بازتابی ازفریب  آدم از خندیدن شیطان

به پایان خواهد آمد داستان مزرعه، این آدمک ناشاد خواهد رفت.،در انبان

زمستان خواهد آمد ای مترسک  ،
چون تو هم از یاد خواهی رفت،
 ای انسان

شوی شرمنده ی آن باغبان ، یعنی خدا ،آنگاه
با  فریاد خواهی رفت،
در پایان

که می ترسی ز  شب،
 عمر و کلاهت در شبی  بر باد خواهد رفت،
در طوفان


محمود گندم کار.وحید
از مجموعه اشعار پژواک فریاد
دفتر آتشکده ی خیال
سروده شده در
4آذر 401

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 171 نفر 426 بار خواندند
امیر عاجلو (02 /12/ 1401)   | محمود گندم کار (02 /12/ 1401)   | کتایون رها (03 /12/ 1401)   | سکینه شهبازی (04 /12/ 1401)   | مروت خیری (05 /12/ 1401)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (02 /12/ 1401)  
تعداد آرا :1


نظر 6

  • امیر عاجلو   02 اسفند 1401 18:10

    سلام ودرود rose  rose  rose

    • محمود گندم کار   02 اسفند 1401 22:09

      هزاران درود بر شما استاد عاجلو
      سپاس فراوان از حمایتهای بی دریغ شما rose rose rose

  • کتایون رها   03 اسفند 1401 12:58

    استاد سلامم را پذیرا باش !
    کلک هنرمند و اندیشه ای شاعرانه سبب ساز سروده روح انگیزی شد
    دریغ که طولانی بود !!!
    استاد فراموش نکنیم که در عصر دیجیتال زندگی می کنیم
    سروده زیبای جنابعالی می توانست درسه قسمت و سریالی باشد و
    بدین گونه تصور می شود مخاطب بیشتری هم داشته باشد !
    استاد بسیاری از ویرگول ها اضافه بودند !!!
    استاد به صفحه دیگر شاعران بروید سروده اشان را تشویق و نقد کنید
    آنان به صفحه جنابعالی خواهند آمد و
    بدین گونه از اندیشه و تصورات یکدیگر آگاه می شویم
    فضای سایت را از جوی صمیمانه و صادقانه سرشار می کنیم
    مانا باشید و رستگار rose rose

    • محمود گندم کار   03 اسفند 1401 15:29

      درودها بر شما شاعر گرامی بانوی فرهیخته
      سپاس از نقد استادانه ی شما.
      نقد اشعار وزین شاعران توانمند سایت کاری بس سترگ است که از عهده ی اینجانب برنمی اید
      ویرگولها را برای ادای وزن درست شعر بکار بردم و قبول دارم برخی اضافه هست
      اشعار اینجانب عموما طولانی است بفرموده ی شما شاید بهتر باشد درچند قطعه ثبت شود اما مشغله کاری ام باعث شده دیر دیر به سایت سری بزنم
      ولی قطعا نقطه نظرات شما در اشعار بعدی لحاظ خواهد شد
      rose

  • مروت خیری   05 اسفند 1401 20:09

    درودها خدمت شما زنده باشید و سپاس از حضور شما

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا