نوچه ای بودم ز مادر آمدم اندر وجود
داد مادر تا اذان گوشم کند مادر بزرگ

خنده شیرین بازی توی دالان وتنور
بود شیرین از نبات سینی مادر بزرگ

ریشه زد جان جوانی در هوای عاشقی
از صدای صوت قرانش سحر مادرب...

در ازل خورد پدر گندم و آواره شدم
به جهان آمدم از چشم تو بیچاره شدم

سر خوش از حیله ابلیس بر آدم بودم
که پدر گفت پسر هان بیخانه شدم

خیره من، خوب ندیدم خبر خادم حق
ف...

مرده بودم ز عنایت ،حیاتم دادی
جان به تن کردی و جانانه نجاتم دادی

سمت چشمم که سوی ساز نیازت افتاد
...

قدسیان دست به دامان خداوند زدند
جنیان آتش جان آدمیان خاک زدند

کوه ،دریا ،صدف و صید وشقایق نالان
جملگی داد ز آن منجی و بیداد زدند

طائران تا که بدیدند سپاه آمده است
به تمنای کتاب سنگ ز منقار زدند

س...

از تو شعبده چشمانت
ومن آندم که شدم حیرانت

داستانیست هوای تو این ویرانی
که زده مهر جنون بر جگر پیشانی

صد قسم خوردم وصد بار نوشتم توبه
نرود باز خیالم ز خیالت توبه

چشم بستم به نگاهی که نگاهت شو...