ای آسمان!
آسمان هستی، که هستی
اینجا زمین است و قانون خودش.
دل در خاک سپردن
خاک در دل سپردن
شرط زمینی شدن
و شرط ورود به شهر ماست.

اینجا زمین است و قانون خودش
و تو نمی گویی چرا
دست های دلت را قبل ستای...

و این شروعِ شعرم شد: بساز یا که ویران کن
بُتانِ وَهم را بشکن، مرا رها ز بنیان کن

کجای عالَمی ای عشق، تو ای گناهِ بی تکرار
برای آخرین دیدار، بیا و رو به کنعان کن

درونِ غار می گرید پیمبری که بی دین شد...

یک غروب سرد پاییزی
و شروع مرگ تدریجی
و مزاری که خالیست از دیدار.

تنم بی حس
آنقدر که نفهمد
عبور باران را
از لابه لای پلک های متروکم
تا چشم های خشکیده و سپید.
تنم بیحس
آنقدر که نفهمد
به یک آن و نسیم
سا...

و این شروعِ شعرم شد: بساز یا که ویران کن
بُتانِ وَهم را بشکن، مرا رها ز بنیان کن

کجای عالَمی ای عشق، ای گناهِ بی تکرار
برای آخرین دیدار، رو به سوی کنعان کن

درونِ غار می گرید پیمبری که بی دین شد
ز حا...

از
شمالی ترین
شمیمِ
عشــق
شنیدم خبری در راه است...
آه،
همین الان قلبم انقلاب کرد.
به پا خیز ای عشق
تا نشانت دهم
پرچمِ جمهوریِ احساسم را.
بگذار تا هستیم
د...