«« به نام معنای زندگی »»
1- کمی عقب تر از بدو زندگی، با هم غریبه شدیم. آهای آشنای غریبه !! منتظرم باش،
زندگی من و تو روزی ممکن خواهد شد ...
2- اگر هزار سال عمر داشتم:
به غیر از مرگ، چطور با این همه غم و تنهایی کنار می آمدم چطور با بی رحمی نسل ها زندگی می کردم
چقدر سخت بود انتظار کشیدن ...
3- اگر تنها آدم این دنیا بودم،
این زیبایی، طبیعت، سرگرمی، تا کجا سرگرم و خوشحالم می کرد تا کجا تنهایی لذت می بردم. اصلا" لذتی بود ؟؟
4- دنیا سراب بود و ما دنبال آن، غافل از آنکه تشنه نبودیم اما شدیم. وقت تغییر است ...
5- انتهای این دنیا کجاست؟ پشت کهکشان ها چیست؟
من می دانم. آخر این دنیا، در مسیر بی نهایت به هر سو، درون سیاه چاله های تو در تو،
پشت تمام کهکشان ها...نفس بکش، چیزی نیست آخرش به خودت می رسی.
سیری طولانی و طولانی آنقدر که با سرعتی فراتر از خیال، این مسیر را باید طی کنی.
خب چرا؟ چرا دشوارش کنم؟ همین حالا، در این نقطه از باور، در این نقطه از دلتنگی،
اندکی تامل باید کرد. آنوقت خودت که هیچ، خودش را پیدا خواهی کرد...
________________
20 بهمن 1399
آرمان پرناک