کوله بارم رامی بندم،
چیز زیادی ندارم،
جزتکه پاره هایی ازقلبی آزرده،
وبغضی سنگین درگلو،
نرگس هایی که درفراقت درآغوشم سوخت وپژمرد،
پیراهنی که امانت دارعطرتن توست
و گریه های زیادی که به خودم مدیونم،
و به...

پاییزازراه می آید، وتویک بار دیگرجان می گیری،
ومن، روزی هزاربارمی میرم وزنده می شوم،
توباپاییزمی آیی،
ومن باپاییزمی روم،
چشمان خیسم رابرآرزوهای بربادرفته ام می بندم، واشکهای سوزانم راپشت دیوارسنگین بغ...

بیا ازکوچه آشتی کنان ردشویم!
به خیال این که باهم آشتی هستیم!
تو، برایم، ازجنگل سبزبگو! ،
، ازشکفتن وجوانه زدن،
ازابرها، آسمان، درختها!
ببین، چه گونه پاکی وصداقت دامن گسترده!
ومن، به روزهای باتو بودن م...

هوایت رادوست دارم،
هوای توتنگ غروب پاببز، زیرباران است،
هوای توشبیه هوای بی قراری ودلتنگی های من است!!!
هوایت رادوست دا م،
هوای تو،
هوای یک کافه دنج، ته یک کوچه بن بست،
هوای تو،
هوس یک قهوه تلخ،
چای ت...

ازحنجره کدامین قناری بخوانمت؟؟
درعطرکدامین یاس ببویمت؟؟
که جانم مالامال ازعطر خواستن توست!
ای تنها بهانه بودنم!
تو نیستی، ولی اشتیاق دیدارت،
هرلحظه نفسهایم راداغ تروتپش قلبم راتندتروتندترمی کند،
امروز...