ای مه گل عذار من،باده ی خوش گوار من
نیست به جز تو مرحمی، به زخم روزگار من
هوش ز سر ربوده ای، ره تو به من نموده ای
شب به سحر نمیرسد، گر نشوی قرار من
سایه ی بید من تویی، تحفه ی عید من تویی
از چه رمیده ای ز من، لذت سایه سار من
جان و دلم نثار تو، تمام من دچار تو
راه دگر نمی رود، این دل در حصار من
مستم و میخانه تویی، من تو و، بیگانه تویی
جهانی از جفای تو، خیره شده به کار من
دیده اگر چو خون کنی، سینه ز غم فزون کنی
جز تو مرا نه محرم است، گر شکنی مزار من
در پی تو روانه ام، کوی تو شد بهانه ام
به روز محشرم ببین، نمانده جز غبار من
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 13 دی 1402 21:46
!درود
نازنین نکیسا 14 دی 1402 10:11
درود بر شما
صدیقه جـُر 14 دی 1402 15:24
آی جان دل نازنین جان عالی بود عزیزم
نازنین نکیسا 18 دی 1402 09:39
ممنون از لطفت عزیزم
حشمتالله محمدی 14 دی 1402 20:50
درود بر شما خانم بسیار زیبا سروده اید،فقط جسارتا مرهم برای زخم میاد احتمالا اشتباه تایپ است اصلاح بفرمایید
نازنین نکیسا 18 دی 1402 09:39
سپاس
محمود فتحی 15 دی 1402 13:39
سلام امید واری پایه هایه ایمان است صبور باش توکل بخدای بیزرگ
نازنین نکیسا 18 دی 1402 09:40
درود و سپاس