«گلچین روزگار »
برایم جهان اشک و ماتم شده
دل سنگ من غرق در غم شده
عجب سینه سوز است آماج درد
خزان شد بهارم هوا گشته سرد
شدم همچو شمع آب از دوریت
نشستم به ماتم ز مهجوریت
تو پرواز کردی و من در عزا
نشستم ز داغت به حزن و بُکاء
منم روضه خوان تو جانان من
غمت گشته بر قلب من ! اهرمن
گل پرپرم اشک لبریز چیست؟
دو چشم ترم فصل پاییز نیست
اجل گلشنت را که آتش زده
از این شعله جان سیاوش زده
چه گلچین شداین روزگارازفراق
پر وبال من سوخت از سوز داغ
غمت زد زبانه ز چشمان زار
پدر یا برادر ، و مادر و یار
بسوزان دلم را تو ای نای نی
شده فصل غربت، خزان ماه دی
بهارم خزان وگل از دست رفت
ازاندوه وماتم چو بشکست رفت
رسول چهارمحالی (ساقی عطشان)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 21 آبان 1401 09:42
درود بزرگوار ا
کاظم قادری 21 آبان 1401 20:58
سلام و درود
ایرادات شعر شما
خالی از احساس ناب
قافیه بندی در اکثر اشعار با وجود مثنوی بودن یعنی اول به قافیه اندیشه ده اید بعد سروده اید
فضای استعاری اثر بسیار ناچیز
مشکل وزن در بعضی مصاریع مثل شدم همچو آب... یک هجا اضافه داره
تکرار مکررات اشعار دیگران در مضمون
زبان اثر کهنه
به زور و ضرب بعضی مصاریع ره برای ایجاد وزن سرودن
بیشتر جنبه ی شعاری تا شعر
عجله در سرودن
مخاطب گریز
کاظم قادری 21 آبان 1401 20:59
اندیشیده اید