به یاد پدر

ــــ
سرما روی لباست نشسته بود  وقتی بغلت کردم  سرما زودتر از تو  خودش رو به من چسباند

تو تویِ تمامِ سال، بوی میوه های پر عطرِ پاییزی را می دادی
بویِ پرتقال  بویِ نارنگی   بی آن که بدانی من تمام سال  از دست رفته یِ بوی میوه هایِ پُرعطرِ پاییزی ام

نمی دانم چرا هیچ وقت  کامل نشد که اضلاع صورتت را به خاطر بسپارم  انگاری لبالب از دو واژه بودی  محو و دور.

خیلی وقت است که می خواهم بدانم چرا همیشه از سر آن کوچه ای می آیی که آغازش پُر کاج ست  کاج هایی که بالای سرشان چهار فصلِ سال برف دارند
چرا هِی سریش می خری که هِی حصیر بچسبانم به بادبادک هام   بادبادک هایی که هی کمانه می کنند و  هی نخ می بُرند

این سری دوم ست که داری می روی برف های قدیمی را پارو کنی
این سری دوم ست که کتری دارد روی چراغ خوراک پزی وسط اتاق داغ می شود که تو بعدِ برف ریختنت بیایی و چایی سر بکشی

سرما چهار فصل سال هم   روی لباس هات نشسته   این را فقط من می دانم

ما زیرزمین نداشتیم  همان موقع که اسم دوم زیرزمین پناهگاه بود  ولی آغوش تو بَرام اسم دوم زیرزمین بود

من با پاروی نیم برفی تو ایمان آوردم به آغاز فصل سرد

#احمد_آذرکمان
فشافویه

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 73 نفر 108 بار خواندند
محمد مولوی (08 /12/ 1399)   | احمد آذرکمان (17 /12/ 1399)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا