عالم بی خبری طرفه بهشتی بوده است

ـــــ
شاید یک ته پیاله.  تاپاله گفت سرکه ست ولی برگشتنی هِی بشکن زدم و بیت های از خاطر رفته یادم آمد.

عالم بی خبری طُرفه بهشتی بوده است
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم

صائب از دهنم نمی افتاد. انگار خوابِ پرت و پلایی دیده باشم... نشستم سر کوچه شاطر (حالا حوصله ی توصیف کوچه را ندارم) یاد خوابِ یارو افتادم که آقام می گفت. یک پاش توی دروازه ی شرق وُ پای دیگرش توی دروازه ی غرب بوده. عُمر تعبیر می کند که خوب است پاره نشدی. کمی بعد علی به او می گوید اگر برای کسی تعریف نکرده بودی آدم مهمی می شدی...
خود آقام هم دیده بود که سوار مردی شده که خودِ مَرده بالای شترش نشسته بوده... براش تعبیر می کنند که:«خوبه نیفتادی» ...

خوابش از سرم نمی پرید. چشمم به آب جوبِ کوچه بود. کف های ظرف شستنِ ملیحه جیغ جیغو جوب را قُرُق کرده بود... دو گنجشک به هم چسبیده بالای تیربرق پررویی می کردند... زنگ دوچرخه ی نعمت گیجم کرده بود.

غروب داشت خودش را از توی کوچه جمع و جور می کرد و جاش کباب شامی های عطیه جان می گرفت. عطیه کباب شامی هاش را کوچک می گرفت فقط به خاطر ممّد سه ساله که هول می زد توی خوردن...
موهای بافته ی عطیه تمام خاطرم را برداشت. فقط یک بار عطیه را با موهای بافته دیده بودم. آن هم اتفاقی. شاید هم دزدکی از پنجره درب و داغان رو به کوچه شان. البته صورتش زیاد خواستنی نبود ولی لاکردار موهای بافته ی سیاهش! عطیه را یک سرباز غریب می خواست. یک سرباز غریبِ عاشق، ولی نداده بودنش.
بوی گوسفندهای عروجعلی بوی کباب شامی های عطیه را فرستاد به ناکجا. عروج هی «هیس شِه هیس شِه» می کرد و به بعضی گوسفندهاش فحش می داد...

سر و کله ی آروغ عبدالله از میان گوسفندهای عروج پیدا شد. آروغ عبدالله توی ورّاجی هاش زندگی می کرد. نمی شد خودم را گم و گور کنم. چشم های تیزی داشت مثل نوکِ مداد گُلی مریمِ فاطی.
آروغ عبدالله توی همه ی باغ ها بود. زده بود روی دستِ سارا بی بی سی.
آروغ زنش مرده بود. هرزنی را که می دید می گشت توی خاطرش ببیند کجاش به زنِ خدابیامرزش می خورد.
کلاً آروغ شبیه درهایی بود که یک هُل بدهی باز می شوند.
ولی من آدمِ هرزه شنویی نبودم.
گفت:«ترش آلو می خوری؟» گفتم:«از کجا؟» گفت:«مال عمو براته. سجده رفته بود توی تاریکی. برداشتم آوردم.»
بعد نشست کنارم و باهام تکرار کرد:

«عالم بی خبری طُرفه بهشتی بوده است
حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیم»

#احمد_آذرکمان
فشافویه
سوم مردادِ هزار و چهارصدج

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 68 نفر 103 بار خواندند

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا