در آینه خسته نگاه می کردم
برف در جانم رفته بود.
در آینه از راسته ی آغوش فروشان رد شدم
شادیِ ترمیم شده بوس می خواست
در آینه خودم را از خودم می چیدم
بساطِ حراج های مجازی فراهم بود
در آینه همه جنگ های داخلی را بُردم
هرچند هرگز مراقبت از آستانه ها را بلد نبودم
در آینه سخن از خونِ شسته شده بود
همیشه رنگِ نجس غافلگیرکننده است
در آینه شب خطرناک است
وَ روز خطرناک تر
من خطرناک را می شنوم
در آینه من به آینه می خورم
دریغ ها را جمع می کنم