بوف کور

......

اندازه دستم نیست که چقدر فکر کرده ام به راوی، به خنزرپنزری، به لکاته وَ به اثیری.

نمی دانم چرا مدام میترا حجار را در نقش لکاته و اثیری می بینم و سیاوش طهمورث را در نقش راوی و خنزرپنزری؟!

.........
انگار راوی و خنزرپنزری همان صورت زبانی اند که می شناسی اش، وَ اثیری و لکاته، معنی زبانی که فکر می کنی می شناسی اش.

خوابت تمام شده می دانی کابوس دیده ای ولی دوست داری بترسی. ترسی که هم رنج دارد هم لذت. لذتِ لعنتی. انگار آزار دادن خود، تنها راه شناخت خود است گاهی.
همان «گاهی» که مدام تکرار می شود.

با این که می توانند کور کنند، هیچ کس اما سوراخِ رَفِ پَستویِ خود را کور نمی کند. هر کس در پستویش، سوراخ رَفی دارد برای خودش.
سوراخ رَف کور شود زندگی ته می کشد انگار.

مشاهده ی هدیه دادن دیگری به دیگری، دید زدن پیرمرد و دختر، ریخته توی زندگی راوی؛ از همان سوراخِ رَفِ پَستو ریخته در خانه یِ راوی.
خانه ی راوی انگار ایستگاهی ست که به قطارِ رفته تکیه داده است.

#احمد_آذرکمان
شانزدهم آبانِ سردِ هزار و چهارصد

#بوف_کور

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 47 نفر 78 بار خواندند
احمد آذرکمان (28 /01/ 1401)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا