من مانده بودم و ...

ـــــ
ـ من مانده بودم و ابرهایِ سیاهی که کنترلِ آبگاهِ خود را نداشتند . ـ
ـ من مانده بودم و اذانی که هر روز نابه هنگام بار و بَندیلش را در گوشه یِ غریبی از موسیقی باز می کرد . ـ
ـ من مانده بودم و بادهایِ قلاده به گردنی که سال هاست از درزهای پنجره گوش تا گوش مرا زیر نظر داشتند . ـ
ـ همه شان بی خود و بی جهت می خواستند از حصاری که دُورِ من می کِشَند لذت ببرند . از حصار ، دُور منی که دنبال یک دقیقه یِ آباد بودم . از حصار ، دُور منی که از پسِ ادب کردنِ خیزهایِ ناقص الخلقه ام بر نمی آمدم ... ـ
ـ گرسنه ام شده بود . نشاط هایِ جَویده شده یِ این و آن بود اما گرسنگی را ترجیح می دادم . گرسنگی ، شاه توشه ی خیلی از راه هاست اگر خام خواریِ حوصله بگذارد ... ـ دیوارها چابُکانه از ارتفاعِ خیالِ من سبقت می گرفتند ... ـ
ـ فریادهایِ پَلَشت و چرک آلودم را به چه کسی نشان می دادم ؟ به جهل هایِ واکس زده و بَرّاق که روی نوکِ بینی شان سیزده شان را به دَر می کردند ؟ ـ
ـ من پُر شده ام از صدایِ خِش خِش صبرهایی که از چند فرسخی می شود زیر کفش هایی که آبَکی ترین غُصه ها را گَز می کنند شنید ... ـ
ـ ای دقیقه ی آباد در ازدحامِ این همه ثانیه ی خراب ، پَستو به پَستو گاهی شَق و رَق گاهی لَق لَق کُنان چند بار باید از بغض هایِ یک بار مصرف استفاده کُنم ؟ـ
ـ نه گوشم در اجاره ی زاهدیست که جانماز را به سمتِ آفتابِ نقاشی پَهن کُنم و نه در رهنِ پیرِ مغانی که سجاده را به مِی ، رنگین ... ـ
ـ مرزهای سکوتم اما باز است . باز گذاشتن این مرزها کارِ من است . کارِ تو اما کارِ توست . خودت بهتر می دانی که چه باید بُکُنی ... ـ - ▣ احمد آذرکمان . ٢٣ آبان ٩۴

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 104 نفر 159 بار خواندند
محمد مولوی (19 /03/ 1399)   | احمد آذرکمان (20 /03/ 1399)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا