خاطره

امشب :
کمی حالم‌ خوب نبود می دونید که وقتی آدم از زادگاهش می خواهد برود حس غریبی دارد گفتم دو تا آرامبخش بخورم شاید ... کل مسیر را بخوابم !
سه ردیف جلو تر از ما صندلی هایش پر از فرشته بود یک ریز حرف می زدند ...
و من استعراق سمع می کردم اماهیچ چیزی نمی فهمیدم !
طبق معمول شاگرداتوبوس بسته ای حاوی کیک و غیره پخش کرد و رفت سر جایش نشست
به بغل دستی ام گفتم مثل اینکه ”ساندیس” کم آوردند فردا در ” آزادی ” به همه برسد خنده ای کرد و گفت ساندیس گرون شده در ادامه اش گفت 2500 تومن شده

رفتم جلوی اتوبوس به شاگرد اتوبوس گفتم ساندیس نمی دهی ؟ صادقانه جواب داد دیگر ساندیس نمی دهند .
راننده اتوبوس که متوجه حرفم شده بود با رندی جواب داد فردا در آزادی شیر کاکائو داغ می دهند !!
گرفتم که بخوابم نمی شد ..

پشت اتوبوسی نوشته بود :
اگر می خوای با خدا حرف بزنی. در محل امن پارک کن و حرف بزن .اما اگر می خوای او را ببینی ،در حین رانندگی پیامک بنویس!
5کیلومتر تا تهران ...

چرت مرا گرفته بود فریاد فرشته ها بلند شد
و من می شنیدم ولی پلک هایم را باز نکردم !
صدای کشیده شدن صدایی مثل اره بر تنه ی درخت خشک و خرد شدن شیشه می آمد و فریاد فرشته ها رساتر میشد و با برخورد شدید چشم هایم را باز کردم و دیدم و شنیدم در این چند ثانیه چه اتفاقاتی افتاد ...
اتوبوسی که خراب شده بود و مسافرانش را پیاده کرده بود می خواست به عقب حرکت کنه که دنده عقب جا نه افتاده بود بین دو تا اتوبوس افسارش پاره میشه اتوبوس دست راستی را تا در جلو از بغل خراش میده و درب اتوبوس را از جا می کنه و
به یک عابر می زنه
و ماشین پلیس راه محسوس می دونید که چطوری کنار جاده توقف می کنه به ستون وسط ماشین پلیس می زنه و می ایسته
آینه بغل اتوبوسی که ما بودیم سمت شاگرد را قلوه کن می کنه یعنی از جا می کنه!
و من پیاده می شوم و سیگاری روشن می کنم
پکی می زنم ! و یک نگاهی به آینه می اندازم و یاد شعری از ناصر خسرو می افتم که فرمود :

آئینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن آئینه شکستن خطاست ...

حال عابر خوب است !

اتوبوس نوشت :
آذربایجان _تهران

#محمد_مولوی
پی نوشت :
اتوبان را پلیس به میدان آزادی بسته بود !
اتوبوس ها برای انتخاب مسیر ایستاده بودند ورودی اتوبان آزادگان
زمستان ۹۷ __ ۲۲ بهمن ساعت ۶ صبح

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 166 نفر 355 بار خواندند
مسعود مدهوش (14 /02/ 1399)   | محمد مولوی (14 /02/ 1399)   | محمد رضا درویش زاده (23 /02/ 1399)   |

نظر 3

  • محمد مولوی   15 اردیبهشت 1399 14:18

    درود و سپاس
    از حوصله ای که بکار میبرید و می خوانید rose

  • مسعود مدهوش   15 اردیبهشت 1399 22:27

    درود بر شما ،دوست ادیبم rose

    زیبا مرورتان کردم،احسنت گرامی applause applause

    • محمد مولوی   29 تیر 1399 18:59

      سلام و عرض ادب و احترام
      با عرض پوزش
      جناب مدهوش استاد گرامی
      سپاسگزارم rose rose
      تا امروز سراغ نظر های وبلاگ نرفته بودم
      جهت اطلاع اگر دیر پاسخ دادم rose rose

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا