کتاب خاطرات خوش فراتر از طراوت بهار من تو با منی
تمام روشنایی و قرار لحظه های بی قرار من تو با منی
هنوز ردّ پای تو در آن شبی که از خم دلم عبور کرده ای
به جای مانده آن چنان که حس بودن تو درکنار من تو با منی
در این مجال کم کسی به من اجازه می دهد بگویم از گناه تو
و یا فریب چشم های روشنت که برده هشت و چار من تو بامنی
همیشه پیش این و آن میان جمع دوستان ودشمنان این دیار
چه قدر گفته ای ندارد این جهان کسی شبیه یار من تو با منی
ز هرچه گفته باشم از تو، ازخودم، ازاین حوادث شگفت وتلخ
لبم به جام عافیت نمی رسد کشیده ای تو دار من تو با منی
شکسته ام ولی هنوز کاسه های صبرِ من ترک نخورده مانده است
ببین چه کرده ای به من تو ای سیاه کرده روزگار من تو با منی
تمام چاه های پیش راه من که هر کدام نقشه ی برادری است
دهان گشوده و زبان شبیه خنجری در انتظار من تو با منی
گرفته ام سراغ یک جواب را و گاه از خودم سوال می کنم چرا
نشسته در کمین و او کمان کشیده در پی شکار من تو با منی
سرودن و شنیدن و وفا و عهد و آرزو مگر قرار ما نبود
چگونه می شود مگر شمرد درد های بی شمار من تو با منی
همیشه حس مبهمی مرا به سمت ابر های بغض کرده می برد
به سمت گریه های بی اراده خاطرات ناگوار من تو با منی
چه سالها که دست های خواهشم و التماس گنگ چشم های من
دخیل قامت تو شد چه دیر امدی گذشته اعتبار من تو با منی
اگر چه عشق را کسی کشیده بر صلیب و داستان ما تمام شد
ولی به یاد روز های رفته مان غزل بخوان نگار من تو با منی
1386 ش
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 3
ابراهیم حاج محمدی 03 خرداد 1399 16:48
درود و سلام حضرت دوست و استاد فرهیخته جناب دولت آبادی عزیز را
دست مریزاد . سروده ای نفیس، فاخر ، و محکم و استوار و اسطقس دار.
@@@@@
وزن این سروده تکرار شش مرتبه (( مَفاعِلُن)) در مصرع است که در هر بیت دوازده مرتبه تکرار می شود و در نتیجه دوازده رکنی است
و بحر این سروده (( رجز مخبون)) است [[ بحر رجز دوازده رکنی مخبون]]
نمونه های کم رکن تر این بحر در زبان فارسی از این قبیل است:
۱- بحر رجز مثمن مخبون = چهار بار مفاعلن در هر مصرع
نسیم خلد می وزد مگر ز جویبار ها
که بوی مشک می دهد هوای مرغزارها
قاآنی شیرازی
و یا:
برادر مبارزم زمزمه کن بهار را
بچین ز شاخه ی یقین میوه ی انتظار را
سپیده کاشانی
۲- بحر رجز مسدّس مخبون= سه بار مفاعلن در هر مصرع
فغان ز جغد جنگ و مُرغُو ای او
که تا ابد بریده باد نای او
محمد تقی بهار
و یا :
فغان ازین برای بین و وای او
که در نوا فکندمان نوای او
@@@@@@@@@@@@@@@@
بحر طویل از تکرار فعولن مفاعیلن پدید ما آید. و از بحرهای ویژه عرب است که در فارسی نیز استعمال شده است. مثال های بحر طویل در زبان فارسی دو بحر ذیل است:
۱- بحر طویل مثمن سالم= فعولن مفاعیلن فعولن مفاعیلن
بدور آور ای ساقی شراب مروق را
بیفزای از آن در بزم ضیا را و رونق را
وقار شیرازی
۲- بحر طویل مثمن مقروض ضرب= فعولن مفاعیلن فعولن مفاعلن
دگر ره شب آمد تا جهانی سیا کند
جهانی سیاهی با دلم تا چها کند
اخوان ثالث
@@@@@@@@@@!@@@@
اصطلاح دیگر در [[ بحر طویل]] که جناب بایبوردی به اشتباه این سروده را از نوع آن دانسته است ، از این قرار است که :
بحر طویل قالبی شعری است که در آن برخلاف سایر قالبهای شعر سنتی فارسی، مصراعهای مساوی و بیت وجود ندارد. در عوض، بحر طویل از یک یا چند قسمت با نام بند تشکیل میشود که در هر بند یکی از افاعیل معین عروضی به تعداد دلخواه تکرار میشود. هر بند به بخشهای هماهنگ که گاه مسجّع و هم قافیه هستند تقسیم شدهاست. معمولاً پایان بندها را قافیه و ردیفی که در پایان همه بندها تکرار میشود مشخص میکند.
نمونه ی بحر طویل در این اصطلاح از ابوالقاسم حالت:
آن شنیدم که یکی مرد دهاتی هوس دیدن تهران سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدیدی و تقلای شدیدی به کف آورد زر و سیمی و رو کرد به تهران خوش و خندان و غزلخوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای عمارات شد و کرد به هر کوی گذرها و به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب نگران گشته به هر کوچه و بازار و خیابان و دکانی.
در خیابان به بنائی که بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک مرتبه افتاد دو چشمش به آسانسور ولی البته نبود آدم دل ساده که آن چیست؟ برای چه شده ساخته یا بهر چه کار است؟ فقط کرد بسویش نظر و چشم بدان دوخت زمانی.
ناگهان دید زنی پیر جلو آمد و آورد بر آن دکمه پهلوی آسانسور به سر انگشت فشاری و به یکباره چراغی بدرخشید و دری وا شد و پیدا شد از آن پشت اتاقی و زن پیر و زبون داخل آن گشت و درش نیز فروبست. دهاتی که همانطور به آن صحنه جالب نگران بود ز نو دید دگر باره همان در به همان جای زهم وا شد و این مرتبه یک خانم زیبا و پری چهره برون آمد از آن. مردک بیچاره به یکباره گرفتار تعجب شد و حیرت چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید که در چهرهاش از پیری و زشتی ابداً نیست نشانی.
پیش خود گفت: که ما در توی ده اینهمه افسانه جادوگری و سحر شنیدیم ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسونکاری و جادو که در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یک ربع زنی پیر مبدل به زن تازه جوانی شود افسوس کزین پیش نبودم من درویش از این کار خبر دار که آرم زن فرتوت و سیه چرده خود نیز به همراه در اینجا که شود باز جوان آن زن بیچاره و من هم سر پیری برم از دیدن او لذت و با او به ده خویش چو برگردم وزین واقعه یابند خبر اهل ده ما، همه ده را بگذارند که در شهر بیارند زن خویش چو دانند به شهر است اتاقی که درونش چو رود پیر زنی زشت، برون آید از آن خانم زیبای جوانی
مرتضی دولت ابادی 03 خرداد 1399 18:28
استاد گران قدر فراوان درود. از نقد سازنده و دیدگاه بزرگ منشانه ی جناب عالی بسیار
بهره مند شدیم. بر این باورم که عیب و هنر در یک کارِ بلند از فراوانی
بیشتری برخوردار است. مثلا تکرار واژه های کوتاه یا وجود حروف اضافه در بحر رجز بهتر
است به حداقل برسد. به عبارت روشن تر مخاطب احساس نکند که شاعر برای پر کردن وزن
به ضمایریا حروف اضافه روی آورده است. البته بستگی به توانمندی وقریحه ی شاعر دارد که
که سروده اش «چه در نظراید»......،.
حضور ارزشمند شما در این محفل راهگشای طالبان نقد وفرح بخش ذوق های سلیم است.
نسیبه نادهی 03 خرداد 1399 18:18
بسیار زیبا