چه آوردی به روزم هیچ می دانی امان ازتو
من و کنج قفس اما تمام آسمان از تو
من و خاموشی اما صد دهان فریاد پنهانی
بگو هر قدر می خواهی سکوت از من زبان از تو
بنازم شور مستی را خماری می پرد از سر
اگر بر لب رسد یک جرعه یا یک استکان از تو
نمانده هیچ ردی از زمان جز شیطنت هایت
میان باغ رویایی همین تنها نشان از تو
همیشه بر زبانم موج پرسش بود و دلتنگی
جواب چند پهلو صحبت یک در میان از تو
چه کردی راستی با من که در بر هم زدن پلکی
نگاهم را نمی دزدم من چشمک پران از تو
نمی پرسی ز احوا لم چرا که خوب می دانی
چه دارم می کشم آخر به جای دیگران از تو
تبارم می رسد تا کوهکن مردان مجنون کیش
ولی هیهات! دل کندن چگونه می توان از تو؟!
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 18 اسفند 1400 16:16
.مانا باشید و شاعر